به باغ می اندیشم !!
در باغ نیستم
نه درختی
نه گلی
نه حتی سبزه ای
هر چقدر هم که با بزک ،
بخواهند این جا را زیبا کنند ،
این جا را مانند باغ کنند ،
اما باور دارم در باغ نیستم
این جا ،
جز کویری سوت و کور بیش نیست
کویر برهوتی ،
که هیچ چشمه ی آبی ،
در دل آن نمی جوشد
هر چه هست ،
فقط سراب است
سراب
و نه حتی درختی ،
درخت بی ثمری ،
که تنها سایه ای داشته باشد
که مسافری تنها ،
بتواند لحظه ای در زیر سایه اش ،
رنج سفر را
و خستگی راه را ،
از تن به در کند
این جا ،
نه تنها صدای قناری ها و بلبل ها ،
به گوش نمی رسد ،
بلکه فقط غار غار کلاغ های سیاه ،
گوش را کر می کند
و سایه ی لاشخورانی ،
که در انتظار خسته شدن
از پای افتادن
و جان دادن مسافران ،
در رویاهای خویش ،
به جشن و پایکوبی مشغولند
و کرکس هایی با منقارهای خونی ،
در آسمان چرخ می زنند
در باغ نیستم
قنات های این جا همه خشک شده اند
هیچ بذری در دل این خاک سیاه ،
سبز نمی شود
و پر شده است از علف های هرزی ،
که هوا را مسموم کرده اند
تنها جانوران این جا ،
مارهایی هستند که نیش های زهرآلودشان را ،
هر لحظه به رخ می کشند
و گرگ های هاری ،
که دمادم زوزه سر می دهند !
در باغ نیستم
این ویرانه ،
اگر چه با هزاران فریب بزک شده است
اما جز دروغ ،
دروغی به بزرگی تمام زندگی ،
هیچ نیست
من باغ را می شناسم
با شاخ و برگ درخت ها آشنا هستم
اسم تک تک گل ها را می دانم
و با قطره های آب ،
رابطه ی خویشاوندی دارم
من باغ را می شناسم
حتی اگر تمام شبانه روز ،
با بوق و کرنا ،
در گوش من زمزمه کنند ؛
این همان باغی است
که من در انتظارش بودم
اما من باور نمی کنم !
این جا جز کویری سوت و کور ،
هیچ نیست
من فریب نمی خورم
و هرگز این برهوت خشک و مسموم را ،
باغ نخواهم دانست
در باغ نیستم
اما آرزوی دیدن باغ ،
باغی که سرسبز و خرم است ،
با گل های زیبایش
و درختان سرسبزش
و صدای فواره های آبش ،
یک لحظه مرا آرام نمی گذارد
به باغ می اندیشم
به باغ می اندیشم !!
اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۳۹۹
به باغ می اندیشم وقتی در چنگال کویر اسیر هستم و خشک شدن و نابود شدن را می فهمم
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس