اطلاعات تماس
مگر می شد باور کرد
آن پسر بچه ی تخسی
که لاغر و مردنی بود ,
اما کله اش بوی ” قرمه سبزی ” می داد
که می خواست همه چیز را بشکند
و تمام دنیا را به زیر دشنام بگیرد
شب ها درخت ها را بغل کند
و دلش برای یک گریه ی سیر ,
آن چنان تنگ شده باشد
که هق هق درد سر دهد !؟
آه ,
ای درخت ها
ای پدران سر سبز ما
که بهارمان را باور نکردید
تا به پاییز رسیدیم
و در فصل برگ ریزان
آن چنان عریان شدید
که ما جایی برای پنهان شدن پیدا نکردیم
تا خود مانند برگ ها
بر زمین ریختیم !
یک نفر مرا صدا زد
یک نفر به اسم کوچک مرا صدا زد
به همان اسمی که مادر همیشه صدا می زد
و خورشید طلوع می کرد
و زمین ,
این روسپی بزرگوار
که جنازه های درهم ما را می بلعید
اما بی دریغ به ما می بخشید
آن چنان مرا کر کرده بود
آن چنان مرا کور کرده بود
که من یادم رفت
دیگر بزرگ شده ام
و آن اسم کوچک را ,
جانیانی به هیبت آدم ,
به سینه ی زمین هدیه داده اند
تا دیگر همه باور کنیم
ما قاتلانی هستیم
که جرم و جنایت ,
با خون مان عجین شده است
چه اتفاقاتی هر روز می افتد
ممکن
نا ممکن
ما خوشحال می شویم
فکر می کنیم
ابرها شروع به باریدن کرده اند
تا آغوش زمین را
آبستن کنند
تا کویرها سبز و خرم شوند
تا روزگار زیبا شود
اما , …..
خوشحالی های مان زود به پایان می رسد
و دریغا می بینیم
زلزله آمده است
خانه ی مان ویران شده است
شهرمان ویران شده است
مادر مرده است
پدر در زیر خاک ها جان داده است
و همه مرده اند
و آن هایی که زنده مانده اند
به اتفاقی از مرگ در امان نمانده اند
که مانده اند
تا درد زلزله را
در سال ها و ماه ها زندگی کنند !!
هنوز هم کله ام بوی ” قرمه سبزی ” می دهد
سرخ شده ام
سرخم کرده اند
وقتی که از خیابان هایی سفر می کردم
که بوی فقر و نکبت
خیابان ها را به درد نشانده بود
و همه جا
گل های سیاه بر سر می پاشیدند
و گورکن ها
با تعجیل ,
جسدی را به خاک می سپردند
که عشق نام داشت
تا این مراسم مضحک را
تعبیر زیبایی از عدالت معنا کنند
ومن آزاد بودم
آن چنان گلوی آزادی ام را فشار دهم
که صورتش سیاه شود !!
هنوز هم کله ام بوی ” قرمه سبزی ” می دهد
سرخ شده ام
سرخم کرده اند
و اما پدران سر سبز ما
باور خواهند کرد چوبه ی مرگ خواهند شد
تا این بار ,
آن پسر تخس بازیگوش ,
که می خواست همه چیز را فرو بریزد
تا همه چیز را از نو بسازد ,
تنه ی خشک دارها را بغل کند
تا بتواند یک شکم سیر گریه را
از بغض خود
در زمین جاری سازد !؟
اکبر درویش . 7 دی ماه سال 1394
( کله اش بوی ” قرمه سبزی ” می دهد ) اصطلاحی بود که در قدیم به کسانی می گفتند که فکرهای خطرناک در سر داشتند و یا حرف های گنده ی بزرگتر از سن خود می زدند و یا افکار سیاسی داشتند .
به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *