سکوت کن !
سکوت کن
حرفی نزن
با تو ،
تمام آسمان مال من است
با تو ،
تمام زمین مال من است
سکوت کن
حرفی نزن
با تو ،
تمام دنیا مال من است
هر چند ،
غم دارم
درد دارم
غم تمام مردم دنیا
درد تمام هستی
بغض ،
گلویم را می فشارد
و از این همه مصیبت در جهان ،
به سوک نشسته ام
بی عدالتی ها را می بینم
نابرابری ها را
و این جنگ های پی در پی را
که بر جهان سایه انداخته است
اما ،
باز تو را می خوانم
تو را ای عشق ،
که قلب مرا ،
به طپش واداشته ای
سکوت کن
حرفی نزن
من شکسته از تمام دردها ،
تو را صدا می زنم
تو را می خوانم
که در کنار تو ،
به آرامش می رسم
روزگار سختی ست
همه نامردمی
همه بی رحمی
اما عشق تو ،
به من توان می دهد
مرا جان می دهد
تا زندگی را
و زندگی کردن را ،
دوست داشته باشم
سکوت کن
حرفی نزن
من و تو با سکوت ،
تمام حرف های مان را خواهیم زد
و در جهان بی آزادی
بی عدالت
بی وحدت
بی برابری ،
از عشق سخن خواهیم گفت .
اکبر درویش . ۱۳ فروردین ماه سال ۱۴۰۱
معرفی کوتاهی از شعر سکوت کن !