اطلاعات تماس
عیسی بود
پدر نداشت
یا من بودم
که به صلیب کشیده شدم !؟
نمی دانم
گفته اند پیامبر بود
از عشق می گفت
و از دوست داشتن
من هم پیامبر بودم
اما فقط می شنیدم
فقط گوش می کردم
فقط دوست می داشتم
و ما دو برادر تنی یا ناتنی ,
در یک چیز مشترک بودیم
صلیب !!
او یکبار به صلیب کشیده شد
تا دردانه ی خداوند شود
و من هر روز به صلیب کشیده می شوم
تا بگویم :
به نام پدر
که من پدر نداشتم
حتی خدا هم ,
پدر من نبود
و به نام من
که پسر بودم
در کوچه های تنهایی
در دهلیزهای شکست و ناامیدی
از مادری که اگر باکره نبود
درد و رنج را شناخته بود
و روح القدس ,
که هیچگاه صدای مرا نشنید
و هیچگاه پیام خدا را ,
در گوش من زمزمه نکرد !!
بدرود ای سایه های لرزانی که مرا پدر بودید
بدرود ای اشگ های بی پایانی که مرا مادر بودید
بدرود
ای تمام روزهای زندگی
که مرا صلیب بودید
و من با این صلیب
هر روز از جلجتا بالا می رفتم
اما به بالا نمی رسیدم
بدرود
ای میخ هایی که مرا بر صلیب میخکوب می کردید
خون فواره زد
خون فواره می زند
خون فواره خواهد زد
تا بر تمام دنیا بماسد
اما تمام نشود
این روزهایی که من هر روز
صلیب بر دوش
از جلجتا بالا می روم
اما دوباره فردا صبح
هنوز در آغاز راه
تکرار می کنم این کار بی هوده ی دردآور را
بر تن زخمی من ,
ای تازیانه ها ,
باز هم نواخته شوید
نه ستاره خواهم شد که بر خاک بیفتم
و نه بذری خواهم شد
که در زمین جوانه زنم
اکنون که می بینم
در کنار من
بسیار کسانی صلیب بر دوش ,
هر روز راهی جلجتا می شوند
اما هنوز در آغاز راه هستند
و باز می بینم
قیصر ,
دستان خونی خود را می شوید
تا دست در دست زرپرستان غنی بگذارد
تا حامیان آن معبد کهن
این دو دست قدرتمند را
تطهیر کنند
تا باز فریب و ریا ,
هر روز صلیب تازه ای
بر دوش پابرهنه ی عصیان زده ای دیگر بگذارد
نیازی نیست
یجیی
مرا با آب رودخانه ی اردن
غسل تعمید دهی
من با خون تعمید یافته ام
و اکنون
همراه بسیار بسیار کسان دیگر
صلیب بر دوش
می رویم تا خود را ,
به بالای جلجتا برسانیم
ای عشق !
که قلب های ما را آبدیده کرده ای
که اشک های ما را دیده ای
و دردهای مان را
و رنج های مان را احساس کرده ای
این قربانیان صلیب بر دوش را
بپذیر
پیش از آن که فردا
دوباره صلیب بر دوش
قدم در راه جلجتا بگذاریم
من بودم
که پدر نداشتم
یا عیسی بود
که بر صلیب کشیده شد !؟
نمی دانم
فقط این را می دانم
که خدا ,
پدر من نبود
و من هر روز صلیب بر دوش
این راه پر سنگلاخ را
تا جلجتا
بالا می روم
و انتظار مراسم تصلیب ,
کابوس تمام لحظات من شده است !
اکبر درویش . 4 دی ماه سال 1394
مصادف با روز میلاد عیسی مسیح
به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *