اطلاعات تماس

هیهات !!

هیهات

روزگار بی رحم

همه ی باورها ،

به ناباوری رسیده

و همه ی فرجام ها ،

نافرجامی را تجربه می کنند و

باغ های تن به خشکیدن بخشیده ،

در برهوت های بی نام و نشان شان

به جای گل ،

خار می دهند

در دست های ما

در گلوی ما

در رویاهای ما

و ما ،

این گروه محکومین

خود را ،

تسلیم خفت و خواری کرده

تا این سرنوشت شوم را

با تمام دل و جان بپذیریم

هر چند دلتنگیم

هر چند افسرده ایم

هر چند خسته ایم

و غرق در کابوس

اما آن چنان بی رمق شده ایم

که تن به هیچ حرکتی نمی دهیم

و همین سکون ما

و همین سکوت ما ،

نشانه ی تسلیم خفت بار ماست !

گزمه ها بیدارند

خواب را ،

باور ندارند

گزمه ها بیدارند

با تازیانه ای در دست

با مشت و آهن و سرب

و ما ،

که بزدلی را نماز گزارده ایم

این روزهای ناباورانه را ،

حقیقت بودن خود پنداشته ایم

این روزهای درد را ،

همراه لقمه های خود می بلعیم

و رویاهای دور خود را ،

دیگر باور نداریم

هیهات !

هیهات !!

روزگار غریبی ست همدرد

درد نان ،

درد رویاهای ما را ،

به زیر تازیانه کشیده

و افتان و خیزان ،

با نابودی آرزوهای مان

به دامان مرگ می غلطیم

هیهات !

هیهات !!

اکبر درویش . خرداد ماه سال ۱۴۰۰

هیهات
هیهات !! شعری از اکبر درویش که درباره این روزگار تلخ و سرنوشت و سرگذشت ما مردمان صحبت می کند و از این که ما به این سرنوشت شوم عادت کرده ایم و آن را پذیرفته ایم و کاری نمی کنیم تا این سرنوشت شوم را تغییر دهیم

 

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید

 

 

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *