چه روزگار تلخی !؟
چه روزگار تلخی
ننگ بر این روزهای شوم
یک تن را همدرد نمی یابی
یک نفر را همراه نمی بینی
همه دورو
همه کینه جو
پر از نفرت
همه خنجر در دست کمین گرفته ،
در جاده های شب
به هیچ کس نمی توان اعتماد کرد
حرف هیچ کس را ،
نمی توان باور کرد
دوست و دشمن ،
هر دو در انتظار فرو ریختن تو ،
لحظه شماری می کنند
و باید ،
اگر می خواهی به سلامت از این مهلکه بگذری ،
تو هم پست شوی
تو هم همراه کینه و نفرت شوی
تو هم فرومایه گردی
تو هم …
اما ،
من نمی توانم
قلب من هنوز ،
از عشق لبریز است
من به وحدت جهانی می اندیشم
که مردم آن تفرقه را نماز می گذارند !
اکبر درویش . تابستان سال ۱۳۷۸
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس