Categories: شعر

آبدیدگی

به راستی ,
از رنج و دردی ,
که مرا آبدیده کرد
و روح مرا ,
صیقل داد ,
انسان شدم
ورنه ,
بودند چون من ,
به همین هیبت
به همین شکل
که چون من می خوردند
که چون من می خوابیدند
و چون من ,
نسلی از خود به جا می گذاشتند
اما از روح انسانی ,
خالی خالی بودند

آنان هنوز ,
از نفهمیدن خود
به شرم نیامده بودند
تنها نقابی بر صورت داشتند
و چگونه می شد دید :
خوک ها را
خاک ها را
خیک ها را
و خرها را …

اما من ,
در کوره ی رنج ها
پتک های درد را ,
تحمل کردم
تا روح انسانی را
بر جسم خود ,
حلول دهم

و چه سخت بود
داوری کنی
انسان را
و موجودات دوپایی را ,
که بر خود نام آدم نهاده بودند !!

اکبر درویش . 24 اردی بهشت ماه سال 1392


akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago