آن ناب فراموشی آن لحظه ی خاموشی آن لحظه که رویا بود با تو تا به بی هوشی داغی بر دل من شد داغی تا ابد آباد داغی نرود از دل داغی نرود از یاد با تو به تمنای آواز بلوغ رفتم از تیرگی دور گشتم تا مرز فروغ رفتم روشن شدم از جامی که دست تو دستم داد با حیرت و حیرانی معجز کرد و هستم داد با تو من در آن لحظه بی خود شدم از بودم بودم همه در تو شد شد آتش موعودم آن لحظه ی بی آغاز آن ناب پر از پرواز آن لحظه که رویا بود پرواز با تو ای همراز داغی بر دل من شد داغی ابدالآباد داغی نروداز دل داغی نرود از یاد عریان شدم و آگاه چشمام شده اند بینا از درد شده ام لبریز تنها شده ام تنها ….