شعر

آه ای سیزده سالگی

 

آه ای سیزده سالگی

 

آه ، ای سیزده سالگی
مگر نحس بودی
که مرا از پرورشگاه بیرون انداختند
و روانه ی دنیای بزرگی ساختند
که هیچ از آن نمی دانستم

 

در خانه ،
پذیرای کتک شوهر مادرم بودم
و در بیرون ،
تحقیرهای این کس و آن کس ،
روح مرا به درد می آورد
مرا که فقط سیزده سال داشتم

 

کودکی که برای خوردن یک عدد نان خامه ای ،
دلش لک می زد
و پاهایش ،
در کفش های سوراخش ،
در میان برف و باران ،
یخ می زد
و حتی یک سال ،
با کتاب های نو به مدرسه نرفته بود
همیشه به خاطر وصله های پشت شلوارش ،
خجالت می کشید به پای تخته برود
تا بگوید درس را از همه بهتر بلد است

 

آه ، ای سیزده سالگی ،
چقدر لقب پیدا کردم :
بچه پرورشگاهی
بچه سرراهی
حرام زاده
بچه نوکر
و …..

 

آه ، ای سیزده سالگی
به هیچکس اعتماد نکن
که دنیا پر از آدم های بد است
و آدم های خوب ،
در حصار رنج های شان
مدفون شده اند
هیچ کس تو را دوست ندارد
پس سعی کن کسی را دوست نداشته باشی

 

آه ، ای سیزده سالگی
دنیا پر از زشتی است
و اگر گوشه ی چادر مادرت را محکم نچسبی ،
مادرت تو را گم می کند
مادرت تو را رها می کند
و وقتی گم شدی ،
دیگر پرورشگاه هم ،
درهایش را به رویت باز نمی کند .

 

و چه روزهای سختی بود
از فرط تنهائی ،
با ماهی ها سخن گفتن
ماهی های آب انباری که سال ها آسمان را ندیده بودند
و با گل های رز و مریم و اقاقیا حرف زدن
گل هایی که چند روز بعد ،
پرپر می شدند
و یا دستی آن ها را می چید
و بالا ی درخت توت پنهان شدن
و از همان جا دیدن ،
دیدن مردمی که با شتاب ،
از کنار هم رد می شوند
و انگار دست های شان در جیب یکدیگر ،
چیزهایی را به غنیمت می برد

 

و با یک سیگار هما بیضی ،
که از هیئت ‌کش رفته بودی
می توانستی غم ها را دود کنی
تا آرام آرام خودت را دود کنی
و درخت ،
که پناه خستگی هایت بود ،
می توانست شاخه های خود را ،
مانند دو مار سیاه ،
به دور گلوی حلقه کند
تا با مرگ دیدار کنی !

 

آه ، ای سیزده سالگی
آیا با ده قرص والیوم ،
می توان از این زندگی خلاص شد ؟

 

ده تا قرص والیوم ،
با آن سفیدی مسخره ی شان
بعد در رختخواب دراز کشیدن
چشم ها را بستن
و خواندن این شعر همیشگی :
” سرمو گذاشتم بر زمین
این زمین نازنین
هیچکس نیاد بالا سرم
غیر از امیرالمومنین ”
اما به امید آمدن مرگ ،
چشم ها را به هم فشردن
و خوشبخت
که دیگر صبح از خواب بر نمی خیزی

 

و این جهان مسخره را
و این روزگار مسخره را
و این زندگی مسخره را ،
همه و همه را ،
برای همیشه فراموش می کنی

آه ، ای سیزده سالگی
آیا با ده تا قرص والیوم ،
آن هم از نوع ده آن ،
می توان از این زندگی لعنتی خلاص شد!

 

اکبر درویش. شهریور ماه سال ۱۴۰۲

 

من هنوزم با شعر سکوت میکنم

اگر مایل هستید دیگر نوشته های مرا هم بخوانید می توانید به دیگر صفحات این سایت مراجعه کنید

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد 

akbar darvish

View Comments

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago