آی عشق آی عشق چهره ی آبی ات در خواستن های مان در برخاستن های مان از دور … دورها … پیدا شد اما . شب پرستان که تنها به تاریکی دل باخته اند سوار بر اسب جهل و جور تو را به اسارت گرفتند و چادر سیاهی بر سرت کشیدند تا مرگ رویای آبی تا خواب سیاه سلول تا بازگشت دوباره ی ما به همان آغاز به همان پیش از آغاز تا دوباره تکرار کنیم در کتاب های مان و در مشق های مان : ” آی عشق آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست “
اکبر درویش . خرداد 1393 شعر داخل ” گیومه ” از : فرزانه احمد شاملو