Categories: شعر

آی مردم …

آی مردم !
آی مردم !

شعور خویش را ,
در دکه ی کدام نانوائی به گرو بگذارم
از برای لقمه ای نان !؟

لطف دارید
ماسک های تان را بر ندارید …

وقتی شرف آدمی ,
اکنون
بی ارزش تر از کبریتی ست که تاریکی ای را روشن می کند..

تا آخر این بالماسکه
ناچارا در کنار شما خواهم بود …

من ,
آماده می شوم
تا در سپیده ی صبح
در کنار دیگر یاران
بر صلیب خود بوسه زنم .

کدام گوش شنوایی ,
اکنون ,
باز است ؟

برویم که همدردان در راه خیانت کردند …

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago