Categories: شعر

از عشق هیچ مپرس

اول :
آغوش مرا
که همه خانه ی عشق است
رها کرده ای
و سر بر شانه ای تکیه داده ای
که ضجه های تو را طلب می کند
خود زنی کن
ولی باور کن
جز آغوش من
هیچ آغوشی تو را گرم نخواهد کرد .
دوم :
به خاطر عشق تو
مسلمان شده ام
این
آغاز ارتداد است
می دانم
فردا
این خفتگان جهل
مرا سنگسار خواهند کرد
و اولین سنگ را
تو بر من خواهی زد !!
سوم :
به نام :
پدر
پسر
روح القدس
در این زمانه ی درد
از عشق
هیچ
مپرس !!
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago