Categories: شعر

از پنجره که آمدی

از پنجره که آمدی
آوازی بخوان
تا دانه ها باور کنند
رویش ,
فصل ناب جوانه زدن است
چرخی بزن
تا گل ها برقصند
و آغوش ها شکوفه کنند
چیزی بگو
معجزه یعنی همین
که لب های تو باز شود
راه را ,
نشان من دهی
دردهای بی پایان من ,
شاید مداوا شوند
چشم هایت را باز کن
خروس ها باور خواهند کرد
سپیده سر زده است
و با غرور ,
سرهای خود را بالا خواهند گرفت
قوقولی قوقوووو
قوقولی قوقوووووو
خورشید طلوع می کند
روز تازه ای آغاز شده است

از پنجره که آمدی
دست هایت
همه سرشار نوازش باشد
من برای گاوها علف خواهم ریخت
و جوجه ها را دانه خواهم داد
بوی نان تازه را احساس می کنم
و دلم را ,
مانند قطره های آب ,
در چشمه ها جاری خواهم کرد
دلم می جوشد
دلم می خروشد
نهرها به راه خواهد افتاد
رودخانه ها پر از آب خواهد شد
و قطره ها ,
باور می کنند که می توان به دریا رسید

از پنجره که آمدی
حرفی بزن
آن قدر از گفتنی ها گفته ام
که دیگر واژه ها ,
همه به تکرار رسیده اند
اینک سکوت می کنم
تا تو بگویی
تا تو را بشنوم
من تشنه ی جاری عشق هستم
مرا بخوان
مرا بگو
گوش هایم به شنودن تو نماز خواهند گزارد
رو به بذرهایی که سبز می شوند
رو به گل هایی که باز می شوند
رو به پرنده هایی که پرواز می کنند
رو به قلب هایی که
به این نماز جماعت اقتدا می کنند

از پنجره که آمدی
این پرده ی انکار را کنار بزن
روزهایی ست
که همه به من سخت می گذرد
طپش های تند قلبم را می شنوم
که به درد رسیده اند
زخمی شده اند
و کودک من
کودک درون من ,
آب بازی را فراموش کرده است
گوشه ای می نشیند
زانوی غم بغل می کند
تا دور از چشم این مردم همه دور
زار زار گریه کند
بزرگ نمی شود
قربانی می شود
در ازدحام وحشیانه ی این روزهای همه مفلوک
نگاه کن
جنازه ی خود را به خاک می سپارد

از پنجره که آمدی
لحظه ای هم ,
نگاهی به این همه درهای بسته کن
شاید مهر تو
کلیدی شود
و در بسته ای را بگشاید
دست های دیگر ,
که من همه دیده ام
قفلی آورده بودند
تا بر روی قفل های دیگر زنند
اما تو ,
می دانم که با لبخندی ,
می توانی تمام این قفل های بسته را
باز کنی

از پنجره که آمدی
دوباره به بچه ها
خواهم گفت
که در دفتر مشق های شان بنویسند :
بابا آب داد
مادر نان داد
درخت بار داد
سارا انار دارد
من هم انار دارم
و امسال ,
تمام درخت ها سیب داده است

از پنجره که آمدی , …
به انتظار نشسته ام

اکبر درویش . 29 دی ماه سال 1393



akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago