Categories: ننویسندگی

اندوه شیطان

در آن بعداز ظهر خسته ی طولانی ,
که اولین برادر کشی اتفاق افتاد ,
آن روز کسل کننده ,
که قابیل کارد را از نیام کشید ,
و بر گلوی هابیل گذاشت ,
و اولین قطره ی خون ,
زمین را سرخ کرد ,
شیطان به چه می اندیشید !؟
من فکر می کنم که شیطان زانوی غم بغل گرفته بود _
و در گوشه ای در تاریکی خود را پنهان کرده بود _
و در درون خود می لرزید _
و تشنج تب آلودی تمام پیکرش را فرا گرفته بود _
و به هذیان افتاده بود _
و خود را به تاریک ترین گوشه ی انزوا می کشاند _
تا شاهد این صحنه ی فجیع نباشد .
شیطان بسیاری چیزها را فراموش کرد و از خاطر برد _
اما هیچگاه نتوانست این جنایت فجیع را از یاد ببرد _
و بعد از آن هرگاه به یاد این جنایت می افتاد _
آن چنان می لرزید که انگار زلزله ای بی پایان _
تمام وجودش را به لرزه در آورده است !!
از آن زمان ,
دل شیطان ,
اندوه را باور کرد …
اکبر درویش . 10 تیر ماه سال 1374
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago