شزر بیشه های سرسبز غرور
شیر پر آوازه ی جنگل و رود
شیر غران در بر روباه و گرگ
شیری که برای خود چون یلی بود
او که پر از قدرت و شهامت بود
عاشق جنگل سرسبز بزرگ
دل پاکش خانه ی دوستی و مهر
نمی ترسید از شغال و صد تا گرگ
اینک از پای فتاده
اینک از نای فتاده
دیگه مانده بی رمق
دیگه خسته ست … خسته … خسته …
اینک اون شاهد بخت روباه ست
گرگ ها آماده بر دریدنش
کرکس و شغال و لاشخور ها رو
می بینه نشسته اند دور و برش
شیر بیشه ها داره جون می کنه
لحظه های سخت زنده بودنه
دیگه وقتشه رو خاک سر بذاره
آره دیگه وقت تسلیم شدنه
اینک از پای فتاده
اینک از نای فتاده
دیگه مانده بی رمق
دیگه خسته ست … خسته … خسته …
ااکبر درویش . تابستان سال ۱۳۶۶
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد
,وای بر روزگاری که شیر ناتوان شود و خود را طعمه ی گرگ و روباه و کفتار و لاشخورها بلبیند . شاید این سخت ترین لحظه ی زندگی یک شیر باشد