گربه نر و گربه ی ماده نقشه ی خود را اجرا کردند.
بعد از مدت کوتاهی ,
گنجشکی بر روی گربه ی ماده نشست
و با خوشحالی در حالی که از شکست دشمن خود شاد بود ,
فریاد زد :
” دشمن ما مرد …
دشمن ما مرد …
دشمن ما …….. “
ناگهان ,
گربه ی ماده گنجشک را گرفت
و او را به عنوان یک غذای خوشمزه به بچه هایش داد .
دو روز بعد ,
گربه ی ماده باز هم خود را به مردن زد
تا نقشه ی قبلی را اجرا کند
ولی هیچ گنجشکی به او نزدیک نشد
زیرا گنجشک ها را نیز مانند انسان های هشیار ,
نمی توان دوبار فریب داد .
این نوشته که اصل آن از ” زکریا تامر ” می باشد در سال 1358 بصورت یک کتاب جیبی کوچک با نام ” بازی گربه ها ” منتشر شد و بعدها بر اساس همین متن کوچک داستان دیگری نوشتم با نام ” گنجشک های هشیار ” که چون کمی طولانی است همان متن کوتاه ترجمه شده ی اولیه را در اختیار دوستان قرار می دهم .
اکبر درویش