دل من مردی و مردونگی را
توی خواب هم دیگه باور نداره
واسه اینه که حالا تو زندگی
داره به تنهائی عادت میاره
حالا ثابت شده که تو چتر شب
هر کسی می گه رفیق تو منم
می گه اعتماد بکن به دست من
می گه با درد تو من یه همدمم
توی دستاش گل خنجر می بینی
اونو نارفیق و پرکین می بینی
قلبشو خالی ز هر مهر و وفا
سینه شو یه گنج چرکین می بینی
دل من یه عمریه تو زندگی
داره با کینه ی یاران می سازه
بی صدا تو جاده ی تنهائی هاش
هر چی که داره نداره می بازه
دل من خوب می دونه که هر کسی
نمی تونه باشه همپای سفر
دل من همیشگی زخم می خوره
از رفیق و نارفیق و همسفر
دل من خوب می دونه که هیچکسی
نمی شه مرادی مومن در سفر
هر کسی می گه که همپای توام
پشت پا می زنتش از پشت سر
چوب سادگیشو خورده دل من
غافله از این که دنیا پر ریاست
آدما بد شدنو بلد شدن
گل کینه توی دست آدماست
چوب سادگیشو خورده دل من
نمی تونه اینو باور بکنه
می دونم اگر یه روز به خود بیاد
گل زندگیشو پرپر می کنه
چوب سادگیشو خورده دل من
غافله از این که خوبی بی بهاست
آدما بد شدنو بلد شدن
خشم و نفرت توی قلب آدماست
اکبر درویش . سال ۱۳۶۶
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد
از نارفیقان خوردیم
جز کینه و دورنگی
از ناکسان ندیدیم