و مرا با کلمات سر بریده , محکوم کردند که زندگی کنم اکنون , هر چه می گویم , تمام نمی شود هر چه می گویم , ناتمام می ماند خالی نمی شوم و هر لحظه , لبریزتر از گفتن می شوم …
داستان من , داستان آن ماری ست که سربریده , از درد , جسم خونین خود را , گاز می گیرد !!
اما , دوستتان دارم ای کلمات سر بریده که اگر , ناتوانید در بیان من می دانم که جز شما , سلاح دیگری در دست ندارم .