Categories: شعر

با کلمات سربریده

و مرا
با کلمات سر بریده ,
محکوم کردند
که زندگی کنم
اکنون ,
هر چه می گویم ,
تمام نمی شود
هر چه می گویم ,
ناتمام می ماند
خالی نمی شوم
و هر لحظه ,
لبریزتر از گفتن می شوم …

داستان من ,
داستان آن ماری ست
که سربریده ,
از درد ,
جسم خونین خود را ,
گاز می گیرد !!

اما ,
دوستتان دارم
ای کلمات سر بریده
که اگر ,
ناتوانید در بیان من
می دانم که جز شما ,
سلاح دیگری در دست ندارم .

اکبر درویش . 8 شهریور ماه سال 1392


akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago