شعر

بی واژه ام

 

بی واژه ام

 

بی واژه ام
واژه هایم را ،
آب برده است
و مردمانم را ،
خواب …

از کدام صدا
از کدام فریاد
از کدام حرکت
از کدام جنبش ،
سبدی همراه خود بردارم
تا آن را ،
لبریز از واژه کنم

مگر می شود از مجسمه های گلی
که هر سو
در خاک فرو رفته اند ،
واژه ای به یادگار گرفت ؟

مگر می شود از درخت های خشکیده
که با هر بادی ،
به این سو و آن سو می روند ،
سبدی را از واژه پر کرد
درخت هایی که ،
بی بر شده اند
و شاخه های شان ،
تنها به درد سوختن می خورند
آیا واژه ای دارند !؟

بی واژه ام
واژه هایم را ،
آب برده است
و مردمانم را ،
خواب …

بی واژه ام
مرا توان گفتن نیست
و مردم را ،
توان شنیدن !

اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۴۰۱

من هنوزم با شعر سکوت میکنم

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد 

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago