ترس از قضاوت نیست اما شهامت نیست
از خود چه ها گویم ای داد شجاعت نیست
ترس از قضاوت نیست میل حکایت نیست
از دوست و از دشمن دیگر شکایت نیست
درد هزار رنجش بر دوش من چون کوه
افسوس حدیث من فریاد صد اندوه
رودم ولی خشکم ابرم چه بی باران
دریای طوفانی شب های بی پایان
مرگ هزار خواستن مردن فقط مردن
باختن تو هر بازی سهمم از این بودن
هر راه پر از دشنه در قلب من خنجر
تنهاترینم من بی همپا بی یاور
ترس از قضاوت نیست لبریز پر دردم
دلگیر از این روزها من از خودم سردم
ترس از قضاوت نیست میل حکایت نیست
از دوست و از دشمن دیگر شکایت نیست