تهوع

 


چون پیرمرد زونا گرفته ی لنگ لنگ زنان
که انگار ساعتی پیش ،
در جوی آب افتاده
در برابر زن پتیاره ای
که از دست مستی کتک خورده
و شب در خیابان سرد ،
بی جا و مکان مانده ،
داستان من و زندگی ست
کدام شان منم
کدام شان زندگی ؟
نمی دانم
نه من می دانم
نه زندگی !

چیزی وحشتناک تر از این نیست
که ندانی
زندگی در برابر تو قداره کشیده است
یا تو در برابر زندگی
به عجز و لابه افتاده ای
و همه چیز کوفت و زهر مارت شده است

بگذریم
این بز نیز گر است .

اکبر درویش . فروردین ماه سال ۱۴۰۳

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد 

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago