Categories: شعر

حالا به کجا رسیده ام ؟

بس بهارها که بی مصرف افتاد
و بس تابستان ها ,
که آمد و رفت
اما هیچ حاصلی نداشت
و بس خزان ها ,
که من در آئینه ,
دوباره خود را دیدم
که در حال فرو ریختن بود
و بس زمستان ها ,
که من درجا زدن را ,
در طوفان سرد تجربه کردم
حالا به کجا رسیده ام
حالا به چه رسیده ام !؟
و چگونه باید ماندن را ادامه دهم
و هزار سوال دیگر ,
که هنوز بی پاسخ مانده است !!
اکبر درویش . 4 مرداد ماه سال 1373
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago