Categories: ترانه

” حرفی از آن هزار حرف “

حرفی از آن هزار حرف کاندر عبارت آمد
افسوس فقط دریغ بود که در حکایت آمد
حکایت من و عشق آخر که گفتنی نیست
آن چه که در قلب من مانده سرودنی نیست

عاجز و ناتوانند این جمله های بی جان
برای گفتن عشق باید رسید به ایقان
با جمله های احساس باید به قلب قلم زد
باید گذشت ز کاغذ در باغ دل قدم زد

باید مرکب خون توی قلم بجوشد
تا گفتنی شود عشق تو حس تو خروشد
آن گه اگر نگاهی اندازی بر نگاهم
بینی که آتش عشق افتاده است به راهم

جان و تنم در آتش بی هیچ دریغ بسوزد
خاکسترم دوباره جان را ز نو بدوزد
تا باز دوباره با عشق سوی تو روی بیارم
دار و ندار خویش را در پای تو ببارم

حرفی از آن هزار حرف کاندر عبارت آمد
افسوس فقط دریغ بود که در حکایت آمد
معجزه ی من و عشق آخر سرودنی نیست
احساس پاک قلبم به بین که گفتنی نیست

عاجز و ناتوانم در گفتن نیازم
من با سکوتم اکنون ایستاده در نمازم
تا شاید حرفی تازه در ذکر تو بیابم
با وصف عشق پاکم در شب تو بتابم

اکبر درویش . سال 1364

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago