Categories: شعر

حق با شیطان بود

از دست نوشته های :
” در سایه ی ارتداد “

می گویند : هستی
اما نمی بینم تو را
رد پای تو ,
از جهان پاک شده است
و جز بیدادگری
هیچ نقشی ,
اکنون در جهان برجسته نیست

نمی دانم
بوده ای یا نه
می گویند :
سال ها پیش مرده ای
و تو را ,
همان کسانی کشتند
که در زیر لوای تو
پناه گرفته بودند
و با نام تو ,
غارت می کردند
چپاول می کردند
خلق بی نوا را …

نمی دانم
سواد ندارم
من هنوز فکر می کنم
دو دو تا می شود پنج تا
و یا شاید شش تا
و هنوز نمی دانم نان را
با نون کوچک می نویسند
و یا نون بزرگ …

اما ,
تو باشی
یا نباشی ,
در هر حال
من اسیر دست ظلم و ستم هستم
و دنیا ,
زندان وحشتناکی ست
که هر روز ,
به گونه ای در آن شکنجه می شویم

بگذریم …
اگر هستی
می خواهم بگویم راز بزرگی را
شاکی نشو
اخم نکن
لج نکن
بپذیر
و باور کن
حق با شیطان بود
آدم ها قابل ستایش نیستند
و دنیا ,
جز جولانگاهی
برای تاخت و تاز بی شرف ها نیست
و وای ,
بر حال آنانکه ,
کمی از شعور بهره برده اند
و بنده ی شرف هستند …

راست می گویم
بپذیر
باور کن
و دست از لج بازی بردار
حق با شیطان بود
سخت است
اما باور کن
آدم ها قابل ستایش نیستند !!

اکبر درویش . زمستان سال 1389

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago