حکایت من , حکایت کسی ست که تمام عمرش را صادقانه عاشقانه خدمت کرد از خواسته های خود گذشت و زندگی اش را , وقف خدمت به کسانی کرد که هیچ کس آن ها را نمی دید که نیازمند دوست داشتن بودند که درک نمی شدند نام و نان و مقام را فدا کرد تا در قلب ها خانه کند اما به جرم خیانت او را برعکس بر پشت الاغی سوار کردند و در شهر چرخاندند تا انگشت نمای خاص و عام شود تا فرو ریزد تا نابود شود و تنها پسر بچگانی فهمیدند که او راست می گوید که پیکرهای ضعیف شان مانع از آن بود تا سینه ی خود را در برابر سنگ هایی که پرتاب می شد سپر کنند و تنها دختر بچگانی فهمیدند که او راست می گوید که قد کوتاهشان مانع از آن بود تا کاسه ی آبی را که آورده بودند با عشق به لب های داغمه بسته ی او هدیه کنند !!