Categories: شعر

حکایت من !

حکایت من ,
حکایت کسی ست
که تمام عمرش را
صادقانه
عاشقانه
خدمت کرد
از خواسته های خود گذشت
و زندگی اش را ,
وقف خدمت به کسانی کرد
که هیچ کس آن ها را نمی دید
که نیازمند دوست داشتن بودند
که درک نمی شدند
نام و نان و مقام را
فدا کرد
تا در قلب ها خانه کند
اما به جرم خیانت
او را
برعکس
بر پشت الاغی سوار کردند
و در شهر چرخاندند
تا انگشت نمای خاص و عام شود
تا فرو ریزد
تا نابود شود
و تنها پسر بچگانی فهمیدند که او راست می گوید
که پیکرهای ضعیف شان
مانع از آن بود
تا سینه ی خود را
در برابر سنگ هایی که پرتاب می شد
سپر کنند
و تنها دختر بچگانی فهمیدند که او راست می گوید
که قد کوتاهشان
مانع از آن بود
تا کاسه ی آبی را که آورده بودند
با عشق
به لب های داغمه بسته ی او
هدیه کنند !!

اکبر درویش . 10 آبان سال 1392


akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago