به بین سیبی که تو چیدی چه ها کرد
مرا با درد و اندوه آشنا کرد
شب مستی من منگ و خمار شد
به هشیاری دو چشمانم چو وا کرد
صلیب بر دوش من انداخت و دلتنگ
اسیر ظلمت حادثه ها کرد
به زیر ظلم و جور این زمانه
به بین پشت مرا خم کرد و تا کرد
به بین سیبی که تو چیدی چه ها کرد
کشید شعله و آتش ها به پا کرد
نخندید بعد از آن لب های من هیچ
که هر کاری چو کرد گفتند خطا کرد
بگو این فتنه و افسونگری را
چه کس با دست مار در حق ما کرد
نگو می دانم و دردا دریغا
تمامش نقشه ی او بود خدا کرد !
اکبر درویش . 20 مهرماه سال 1392