خدا گم شده است
تا صبح تمام بیمارستان ها , تمام کلانتری ها , تمام پارک ها ,
تمام کلیساها , تمام خانقاه ها , تمام مسجدها ,
و حتی پزشکی قانونی را گشتیم
باز هم خدا پیدا نشد…
در روزنامه ها آگهی دادیم :
_ هر کس از خدا سراغی دارد ,
هر کسی او را دید ,
با این شماره تماس بگیرد
و مژدگانی دریافت کند
تا مردمی را از سردرگمی و آشفتگی نجات دهد !!
هیچ خبری از خدا نشد
خدا گم شده بود و هیچ کس از او خبری نداشت !!
زینب ,
رختشوی همسایه ی مشهدی سهراب می گفت :
_ من خدا را دیدم
با سه چهارتا از بچه ها
داشت در کوچه ی پشتی تیله بازی می کرد
و غضنفر می گفت :
_ توپ خدا در خانه ی حاجی افتاده بود
نوکرای حاجی ,
توپ او را پاره کردتد
و خدا اندوهگین اشک می ریخت !
خدا گم شده بود …
بچه هایی که در آن کوچه ی پشتی
در جوی آب تنی می کردند ,
می گفتند : ما خدا را دیدیم
با ما آب بازی می کرد
آب گل شد و خدا غیبش زد !
مادرم دخیل سبز بر امامزاده یحیی می بست
صلوات می فرستاد
دور خودش فوت می کرد
نذر می کرد که اگر خدا پیدا شود
به نیت چهارده معصوم
سه شب چهرده شمع در امامزاده روشن کند…
ولوله ای برپا بود
خدا رفته بود
و هیچ کس از او خبر نداشت …
آشیخ مرتضی می گفت :
_ من خدا را دیدم
تکه ای نان به دست
کوزه ای آب به دوش
عازم یک سفر بی برگشت بود !
وقتی خدا نبود
چه کسی می خواست بادبادک حسن را الله گوید !؟
وقتی خدا نبود
چه کسی نامه ی عاشقانه برای محمود می نوشت !؟
گوسفندان که از صحرا بر می گشتند ,
شعبون گله دار می گفت :
_ من خدا را دیدم
در بیابان به زیر درختی نشسته بود
اشک می ریخت
و چشمانش را به آسمان دوخته بود
صلواتی نذر کنید خدا بر می گردد !
و ذبیح ,
دیوانه ی آلت دست مردم ,
در کوچه ها می رقصید و با چراغ موشی دنبال خدا می گشت
می رقصید و می خواند :
_ آه خدا گم شده است
_ آه خدا گم شده است
نکند گردنه گیران خدا را کشتند !؟
وا مصیبت …
وا مصیبت …
چه کسی کشت خدا را مردم !؟
و خدا گم شده بود
آش نذری اهل محل هم نتوانست فرجی سازد
تا خدا برگردد
گریه و شیون و زاری هم نتوانست که دادرس باشد
تا خدا برگردد !1
وقتی خدا نبود
لیلا با چه کسی می خواست لی لی بازی کند !؟
وقتی خدا نبود
چه کسی چشم می گذاشت تا بچه ها قایم موشک بازی کنند !؟
من خدا را دیدم
دلش از درد چنان تنگ شده بود
که نفس هایش پر از اندوه بود
اشک از چشمانش جاری
و دلش پر درد
می گفت زمانی بر می گردد
که مردم شهر ,
دوباره سفره ی خود را با هم تقسیم کنند
تا دوست بدارند هم را
و دلشان از عشق و محبت لبریز گردد .
شعر خدا گم شده است از شعرهایی است که در سال 1392 سروده شده است و به زبان ساده می خواهد بگوید که ایمان ما هم گمشده است و ما خالی و پوچ شده ایم
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس