همه چیز من داشتم نه مرا رنجی بود
نه مرا بود زخمی نه مرا بود کمبود
همدمم رویایی با نگاهی مفتون
که با هر لبخندش می شدم من مجنون
هر چه را می خواستم توی دست من بود
زندگیم از داشتن روشن و روشن بود
من نمی دانستم درد و رنج یعنی چه
بر سرم سقفی بود محکم و بی چکه
بود به کامم دنیا میل پرواز داشتم
واسه ی رفتن من جاده ی باز داشتم
فارغ از هر اندوه زندگی می کردم
دغدغه کی راه داشت به دل بی دردم
خواب آبی دیدم ای دریغا خواب بود
قسمت من دردا مرگ در گرداب بود
خواب آبی دیدم حیف که خواب پایان داشت
توی بیداری دل درد بی درمان داشت
اکبر درویش . 1354