تو را که می شکنند , من شکسته می شوم تو را که به بند می کشند , من به اسارت می روم و تو , تو , … وقتی از پای می افتی , من از پای می افتم …
آیا , مگر تو همان خویشاوند گمشده ی من هستی , که با تو نفس می کشم و بی تو , نفس در گلویم , خفقان می گیرد و می گریزم تا در آغوش مرگ , بر صلیب خویش بوسه زنم !؟