Categories: شعر

خویشاوند گمشده ی من

تو را که می شکنند ,
من شکسته می شوم
تو را که به بند می کشند ,
من به اسارت می روم
و تو ,
تو , …
وقتی از پای می افتی ,
من از پای می افتم …

آیا ,
مگر تو همان خویشاوند گمشده ی من هستی ,
که با تو نفس می کشم
و بی تو ,
نفس در گلویم ,
خفقان می گیرد
و می گریزم
تا در آغوش مرگ ,
بر صلیب خویش بوسه زنم !؟

اکبر درویش . 30 تیر 1392

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago