شعر

داستان هبوط

داستان هبوط

 

.

از دست نوشته های :
( در سایه ی ارتداد )

چیست این داستان شیطان
سیب کدام است
افسانه ی گندم چیست
اگر میوه ی ممنوعه بود
سیب
چرا در زمین ،
این همه درخت سیب روئیده است
اگر منع شده بود
خوردن گندم
پس چرا نان هر روزه ی ماست گندم !؟

این توهمات ذهنی را
و این تخیلات فکری را ،
به دور بیندازید
داستان را بد حکایت کرده اند

خدا دوست می داشت
چون فرشتگان دیگر ،
ما نیز ،
بله قربان گو باشیم
به به بگوئیم و هورا بکشیم
او موجوداتی فرمانبردار می خواست
می خواست بی هیچ پرسشی ،
هر چه او می گوید
هر چه او می خواهد ،
ما تائید کنیم و برایش کف بزنیم

و اما ما ،
نه بله قربان گو بودیم
نه فرمانبردار
ما برای هر کار ،
به دنبال دلیل و برهان بودیم
برای هر عمل به دنبال منطق می گشتیم

ما چون فرشتگان دیگر ،
بارها و بارها
هر روز ،
او راسپاس نمی گفتیم
و چون حیواناتی رام ،
در آغل او نبودیم
ما در پی آزادی بودیم
و عشق را شناختیم
چشمان خود را باز کردیم
تا لبریز از آگاهی شویم

عصیان ما ،
طغیان ما ،
علیه بندگی بود
شورش بر ضد بردگی بود
چون آزادی را انتخاب کرده بودیم
این بود که خشم خدا را بر ضد ما برانگیخت
از ما ناامید و مایوس شد
و ما را تبعید کرد
به این زمین
که می اندیشید جهنمی سوزان بیش نیست

این داستان هبوط ما بود

اما کنون ،
رسالت ما این است
که دست در دست هم بگذاریم
و در سایه ی وحدت
با اتحاد و یکدلی ،
این دوزخ پلید را ،
زیبا و سرسبز و خرم سازیم
تا بهشت گمشده ی خود را ،
در همین زمین بنا سازیم

اکبر درویش . تابستان ۱۴۰۱

داستان هبوط

 

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد

 

این را هم قصه ای دیگر از هبوط بدانید ….راست یا دروغ آن … را نمی دانم !

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago