دردانه ….*****دیری ست در این دیار خاموش دل مرا ,که خانه ی درد شده استو خسته ی رنج …آرزوئی در سرمردن را نکوست
زیرا بریده شدآن دستکه روزگاری دور ,می گرفت دست دوست !
سوره ای دیگر .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…
یکنفر باید باشه یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…
بهار آمد چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…
صدای تو خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…
شرقی غمگین من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…
استفراغ ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…