درد را بکشننویس …!!و کشیده شدمتا نا کجا آبادیکه نشانی از هیچ آبادی نداشتبرهوت…برهوت…
آیا جز سراببرای یک مسافر تشنهچیز دیگری بوده اید !؟
اکنون لاشخورها را انتظار می کشم .
اکبر درویش
سوره ای دیگر .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…
یکنفر باید باشه یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…
بهار آمد چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…
صدای تو خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…
شرقی غمگین من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…
استفراغ ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…