عریان باش
مانند من
به بین قلب من ,
چقدر عریان است
جای زخم هایش
حتی ,
که هیچ گاه التیام نمی پذیرد
مانند جای میخ هایی ,
که بر دست مصلوب زدند ,
هنوز عیان است
و هنوز از آن ,
قطره
قطره
خون می چکد
عریان باش
مانند من
به بین من چقدر عریانم
که تو را ,
می بینم
که مرا ,
می فهمی
احساس می کنی
حتی ,
کوله بار رنجی را
که بر دوشم نهاده اند
و زندانی را
که برای بودنم ساخته اند
تاریک
سیاه
سرد …
در کنار من ,
عریان باش
تا مرهم بگذاریم
بر زخم هم
تا هم را بفهمیم
تا هم را بخوانیم
تا هم را بگوییم
مستوریت را ,
میهمان کسانی باش
که من و تو ,
در حریم شان
طعمه ای هستیم در تله
پرنده ای هستیم
در قفس
که از آواز غمگین ما شاد می شوند
که هر روز جار می زنند
و قربانی طلب می کنند
در کنار من ,
عریان باش
تا عریانی ما
عریان سازد
این همه اسراری را
که نهان کرده اند
آن گاه
در آغوش هم ,
خواهیم رقصید
اکبر درویش . تیر ماه سال 1386