در برابر تو ای عشق ناشناخته و پر از راز
ای تو فطرت رهایی ای پر از قصه ی آغاز
من شدم دیاری پنهان پر ز رازهای طلایی
همچو چشمه جاری گشتم رو به دریای رهایی
ساکن دیر تو گشتم با هزار خواهش و شیون
چشم خود را به تو دوختم به تو ای خانه ی روشن
از تو جاری شده در من خون شعر این خون سوزان
با تو ای قبله ی هر سو من شدم آتش عصیان
همه سوختم همه سوختم همه آتش تو کشیدی
همه شعله تو شدی عشق تو وجود من دمیدی
اکبر درویش . از شعرهای سال 1365