در شام آخر

 

در شام آخر

عیسی از یهودا خواست

تا اورا ،

همراه زنی که دوست می داشت ،

از دست سربازان فراری دهد

تا به دهی دور دست بگریزند

این گونه بودکه سربازان ،

عیسی را نیافتند

و مراسم تصلیب انجام نشد !

 

اکبر درویش . فروردین ماه سال 1396

یک روایت رندانه از شام آخر

 

البته این یک روایت رندانه از شام آخر می باشد وگرنه در شام آخر عیسای ناصری را سربازان دستگیر کردند چون خودش چنین می خواست و بالاخره با دسیسه ی فریسیان به صلیب کشیده شد

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییترو یوتیوب و بلاگرو لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago