دل من دریا نیست
که غم خود را ,
چون امواج بکوبد بر ساحل
دل من ابر نیست
که غم خود را ,
چون باران ببارد به جهان
دل من کوه نیست
که غم خود را ,
چون سنگ ریزه ها بپاشد بر هر سو
دل من خورشید نیست
که غم خود را ,
چون نور بتابد بر هر جا
دل من ,…!؟
دل من ,
دل یک انسان است
که در هجوم غم و درد ,
تنها مانده
چون خود را تنها می بیند
چون خود را تکدرختی بی آب ,
در کویر می یابد
چون هیچکس نیست
تا بداند غم او
تا بفهمد درد او …
آری
تنها ماندم
تنهای تنها
با هزاران غم و درد
و نمی دانم
با که باید گفتن اکنون !!