Categories: ترانه

دیر فهمیدم



چشمامو بیدار کرد دلمو هشیار کرد
تا به خود آیم من بودمو آوار کرد
آه چه دیر فهمیدم زندگی بازی نیست
من اسیر بن بست دیگه آغازی نیست

آه چه دیر فهمیدم که شدم قربانی
که به دل هموار شد صد غم پنهانی
تن به تحقیر دادم زخم خواری خوردم
زیر بار ذلت روزی صد بار مردم

من رذالت دیدم از رفیق و دشمن
همه رنج عالم پر کشید سوی من
آه چه دیر فهمیدم که غم است هشیاری
کاش که در خواب بودم فارغ از بیداری

اما عشق بیدار کرد چشم خواب من را
خواند زهشیاری او بر دل بی ماوا
تا به خود آیم من تا بسوزم از غم
تا بدانم هستم زخمی بی مرهم

تن به محنت دادم چون که بودم مرجوم
خسته ای دل مصلوب بیگناهی محکوم
آه چه دیر فهمیدم زندگی بازی نیست
من غریب و مطرود دیگه آغازی نیست

اکبر درویش . سال 1365

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago