تو فرستاده ی ایثار مثه شعرم بی ریایی
مثه پروازی به خواستن با من و من آشنایی
تو می دونی من چی می گم تو می دونی من چی می خوام
تو شهاب رستگاری چون سرودی روی لب هام
ای فرستاده ی عاشق ای رسول پاک و صادق
ای همه بود و نبودم نبض بودن شقایق
بودن تو همه عشقه واسه ی قلبی که تنهاست
بی تو من اگر که باشم زندگی م اسیر غم هاست
اکبر درویش . سال 1353 . تهران
از شعرهای 19 سالگی