( شعر اول از مجموعه شعر واره ای برای روشنک ) :
روشنک
روشنک
تاریک است
خورشید اسیر ابرهاست
اما روشنی می آید
یک روز … یک روز روشن … یک روز از ستاره لبریز
خواهی دید
خواهی دید گل خورشید را … و دشت شقایق را
درخت ها اکنون بی برگ است
و گل نمی روید
نه لاله … نه شقایق … نه میخک …
هیچ گلی نمی روید
اما این گونه نخواهد ماند
تو پرواز خواهی کرد
مانند پروانه ها و پرنده ها
در باغ سبز گل ها
و نگاه خواهی داشت
و پاس خواهی داشت
باغ را …
بهار را …
تو خواهی دید
رویش شقایق را
و تماشا خواهی کرد
خورشید را
خورشید بزرگ را
خورشید بزرگ بشارت را
و پیروز خواهی شد بر شب
بر دشت سیاه ملول شب
بر سیاهی و تاریکی
آن روز …
می بینی که شقایق ها دوباره سرخ خواهند شد
و من به تو خواهم گفت :
که می توانی با من به جشن گنجشک ها بیایی
من به تو گل لاله خواهم داد
تا از سرمای زمستان نترسی
تا دیگر نگویی : هوا سرد است
و من از سرما میلرزم …

شعر واره ای برای روشنک
دفتری شعری برای کودکان و نوجوانان
نوشته و نقاشی من .. سال 1358

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago