خیره می شوید عریانی ام را که به کوچه زده ام چنان دیوانه ای که , از بند رسته است می خندید تمسخر می کنید سفیه می پندارید مرا اما خیره می شوید این تن عریان را و دریغ , نه زخم های تن مرا می بینید و نه می دانید که این زخم ها , از چیست و نه می دانید که لباس هایم را , از من دزدیده اند گزمه هایی که تن مرا سیاه کرده اند کاش به جای عریانی تن زخم های عریان مرا می دیدید کاش !!