Categories: شعر

زلزله آمد

زلزله آمد …
مرگ هر انسان از جان من می کاهد …

من هم ریزش آوار را احساس کردم
قلب من هم در کنار کسانی که در زیر خاک مدفون شدند ,
تدفین را احساس کرد
من هم به سوک نشستم
من هم در خلوت خود با آن ها که می گریستند گریه کردم
روزهای من هم به عزا نشست .

زلزله آمد …
اما زندگی هنوز جاری ست
دریغ و درد که من هنوز نفس می کشم
که زندگی جاری ست…

زلزله آمد …
سال هاست که هر روز زلزله ای می آید !
روزهای ویرانی را باید وداع کنیم
تا به روزهای یاری سلام کنیم

اکنون ,
دست من
دست تو
دست ما
باید بگیرد هر دست که نیازمند یاری ست .

 

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago