1
زمستان بود
زمستان است
و انگار ,
زمستان خواهد ماند .
2
در این زمستان ,
گوش کن
به سکوت من
می شنوی ؟
تو را می خوانم
برای همپا شدن .
3
بهار نیست
تابستان نیست
پاییز نیست
زمستان است
زمستان است !!
4
کاش مرا نمی فهمیدی
می شد کاری کرد
می شد تحمل کرد
می شد پذیرفت
اما اکنون که مرا بد فهمیده ای ,
تمام درد دنیا
بر دلم سنگینی می کند .
5
در آغوشم بگیر
نوازشم کن
مرا ببوس
و درک کن
تمام زندگی ام را
آن چه در توان داشتم
همه را از دست دادم
اما ,
اگر باختم ,
فهمیدم که با چشم بسته انتخاب کرده ام .
6
به بین
چنان ماهی
اکنون
در خاک
جان می کنم .
7
در هجوم بهمن ,
در پرتگاهی
تا ناکجاآباد
سقوط کرده ام
و تمام دست و پا زدن هایم ,
در انتظار نجات ,
ره به سوئی نبرده است .
8
آن که گفت : ” آری “
به چه می اندیشید
آن که گفت : ” نه “
چه می پنداشت !؟
هر چه پنداشتند و اندیشیدند ,
سهم ما شد که قربانی شویم .
9
کاش چشم هایم
برای دیدن بود
نه برای نگاه کردن …
آن گاه می فهمیدم
که در چه راه بی راهه ای
گام می گذارم .
10
بارها
با تو سخن گفتم
کاش نبودی
کاش نمی فهمیدی
آری ,
بهتر بود
چون می دانستم که نمی فهمی
اما کج فهمیدنت را
اما بد فهمیدنت را
چگونه باید تحمل کنم !؟
11
دریغا
به من تجاوز شد
به آن چه ” من ” بود
و فرو ریخت
تمام دنیا
بر سر آرزوهای من …
12
زمستان است
آیا بهاری ,
در پشت پنجره ی این زمستان
به انتظار نشسته است ؟
بهار را می خوانم
بهار را می خوانم …
اکبر درویش . زمستانی های سال 1391