زن ها ,
بیماری ی نازائی می گیرند
و زندگی ,
عطوفت مقدسی می شود
که هر روز در همخوابگی ,
تطهیر می گردد
تا چون ایدز ,
در رگ های متورم جنگل ها و دریاها ,
رسوخ کند
هر روز در مدرسه ,
با لیوان های شیر ,
بچه ها سر می کشند
تفنگ و باروت و مسلسل را
و بزه کاری ,
شعار پیامبران تازه می گردد
زمین بیمار است
و پسران نوجوان آبستن ,
نوزادهای سقط شده ی خود را ,
چون عصیانی ,
به فاضلاب هایی می اندازند
که از تعفن آن ,
صداها به دار کشیده شده اند
زمین بیمار است
و مردان سرگردان ,
گیج از تندباد مسموم الکل ,
تلوتلوخوران ,
در سایه ی تیره بختی های خویش
خوشبختی را خواب می بینند
مسکن می خواهم
قوی تر از طغیان
شدیدتر از عصیان
تا خواب این زمین بیمار را ,
صبح کنم
تا این زمین مسموم را ,
که دیرگاهی ست در تیمارستان روانی ها ,
بستری شده است ,
به دست تیغ جراحی بسپارم
مسکن می خواهم
مسکن می خواهم
زمین بیمار است …!!!
اکبر درویش . خردادماه سال 1392