Categories: شعر

زندگی !؟

سال ها
می پنداشتم
زندگی می کنم
و همه چیز در دستان من است
ای دریغا
دیر فهمیدم
که زندگی با من بازی می کند
و من در چنگال بی رحم زندگی
هر روز زخمی می شوم
من محکوم بودم
نه حاکم
من زندگی نکردم
من زندگی ام را
همه دادم
اما هیچ به دست نیاوردم

اکنون
به روزهای پایان محکومیت نزدیک می شوم
انگار
تنها راه آزادی من
از زندان زندگی
مرگ من است

آری
تنها با مرگ
من آزاد می شوم
و خلاص می گردم
از چنگال بی رحم زندگی

اکبر درویش . 15 اردیبهشت سال 1393


akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago