Categories: ترانه

ستم می کنی

گمان نکنم که ز خاطر رود
جفایی که تو با دلم می کنی
به بدنامی ام تو چرا می کشی
دلم را اسیر ستم می کنی
ستم می کنی وای ستم می کنی

با من به بین تو چه ها می کنی
با درد و غم آشنا می کنی
آخر تو با بی وفائی و قهر
دل را اسیر بلا می کنی
ستم می کنی وای ستم می کنی

ای دل چه سود از این آه و فغان من
کی با خبر شود درد نهان من
می سوزم و ولی دل را چه حاصل است
از آتش دلم او را که غافل است
فریاد برآرم از دست تو ای نگار
بازیچه ای شدم در دست روزگار
من مانده ام کنون در آتش و جنون
ای عشق سینه سوز با من دمی بمون

گمان نکنم که ز خاطر رود
جفایی که تو با دلم می کنی
به بدنامی ام تو چرا می کشی
دلم را اسیر ستم می کنی
ستم می کنی وای ستم می کنی

با من به بین تو چه ها می کنی
با درد و غم آشنا می کنی
آخر تو با بی وفائی و قهر
دل را اسیر بلا می کنی
ستم می کنی وای ستم می کنی

اکبر درویش . آبان سال 1387

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago