Categories: شعر

سلطان یخ !!

سلطان یخ !!

ابر هست

باد هست

باران هست

اما ،

قحطی …

… قحطی…

خشکسالی

بی آبی

و تشنگی آن چنان

که لب ها را ،

به هم دوخته است

و کشتزارها را ،

خشک و پژمرده کرده است

تالاپ ها ،

یکی یکی گم می شوند !

سلطان یخ را ،

دستبند زدند

به محکمه بردند

اما در راه ،

آب شد

و در انتظار قاضی ،

بخار شد

محو شد

هیچ شد !

اکنون ،

که محکوم ،

دود شده است

گم شده است

یا گریخته است ،

این قاضی عادل !

چه کسی را باید فتوای مجازات دهد !؟

اکبر درویش . امرداد ماه سال ۱۴۰۰

سلطان یخ !! شعری از اکبر درویش

شعر در تاریخ آذر ماه سال 1400 توسط اکبر درویش سروده شده و امیدواریم مورد توجه دوستان قرار گیرد در قسمت پایین میتوانید نظرات خود را با ما در میان بگذارید! ما را در اینستا گرام دنبال کنید

سلطان یخ !! شعری طنز است که نگاهی طنزآلود به حقایق دارد

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago