شعر

سمفونی پیدایش

 

سمفونی پیدایش

 

از دست نوشته های :

( در سایه ی ارتداد )

موومان اول :

سرتاسر فضای بهشت ،
غم رده و افسرده بود
به هر گوشه که می نگریستی
فرشتگانی را می دیدی
که زانوی غم بغل گرفته
در غصه و اندوه فرو رفته بودند
از شادی و خوشحالی هیچ‌ نشانی نبود

هوا تیره و گرفته بود
انگار مه ای از غم ،
بر آسمان بهشت سایه انداخته بود
و خداوند خدا ،
ساکت و افسرده ،
به دور دست ها خیره شده بود
جبرئیل پیر و فرتوت ،
نگاهی به میکائیل جوانتر انداخت
و هر دو با نگاهی پرسش برانگیز ،
چشم به دهان عزرائیل دوخته بودند
عزرائیل نگاهی به اسرافیل کرد و چشمک زد

موومان دوم
:
یکباره اسرافیل در صور خود دمید
جبرئیل ساز خود را کوک کرد
میکائیل سه تارش را دست گرفت
و شروع کردند به نواختن آهنگی شاد و سر مست کننده
آنقدر نواختند و نواختند و نواختند
تا خدا از حالت رخوت بیرون آمد
شاد و سرمست ،
شروع کرد به رقصیدن و رقصیدن
آنقدر رقصید رقصید رقصید
تا موجودی با نام آدم را آفرید

فرشته ها و حتی حور و پریان و حتی جن ها ،
همه و همه دست در دست هم می رقصیدند
و این رقص جمعی را همراهی می کردند
خدا دست در دست آدم نهاده بود
و آن چنان گرم و دلنواز می رقصیدند
تا حوا نیز خلق شد
همه می رقصیدند
همه رقص خدا و آدم و حوا را ،
همراهی می کردند
این رقص ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها ادامه داشت .

موومان سوم :

در این شور و هیجان رقص و شادی ،
تنها یکی بود که نمی رقصید
و او کسی جز شیطان نبود
عزیز دردانه ی خداوند
نور چشم پروردگار
یکی یک دانه ی آفریدگار
که دلش خون بود
چرا خدا دست او را نگرفته است
و با او نرقصیده است !؟

دل نازک شیطان شکست
اشک از چشمانش روان شد
و به گوشه ی عزلت پناه برد .

موومان چهارم :

جشن ها ادامه داشت
هر روز رقص و شادی و آواز و شور
و همه خوشحال و خندان
تنها شیطان بود که دلش گرفته بود
هر روز به گوشه ای خلوت پناه می برد
و شیون و زاری و گریه
انگار آفرینش آدم و حوا ،
او را از یاد خدا برده بود

موومان پنجم :

شیطان ،
طرح دوستی با آدم و حوا ریخت
رازهایی را در گوش آن ها زمزمه کرد
که هیچ کس نمی دانست
و ناگفتنی ها را گفت که نباید می گفت
چشم و گوش آدم و حوا باز شد
آن ها به آگاهی دست یافتند
آن ها پرسیدن را فهمیدند
این گونه بود که دیگر فضای بهشت
با آن همه جشن و رقص و پایکوبی ،
برایشان بی ارزش و پوچ شده بود

عصیان کردند
طاغی و سرکش شدند
و رو به روی خداوند ایستادند
دیگر حتی حاضر نبودند با خدا برقصند
و چون خداوند عصیان آن ها را بدید ،
از بهشت شادی و رقص و آواز و خوشگذرانی بیرون شان کرد
و به زمین قتل و غارت و چپاول تبعیدشان نمود .

موومان ششم:

آدم و حوا ،
در زمین ،
خدا را از یاد بردند
اما رقص را هرگز فراموش نکردند
درست است که دانستند
خداوند ،
برادرکشی را در ذات فرزندان شان نهاده است
جنگ را شناختند
غارت و چپاول را دانستند
ظلم و ستم را فهمیدند

با چشم های خود دیدند که زمین ،
محل فساد و خونخواری ست
از سیل
از زلزله ،
از وبا
از طاعون ،
از تمام چیزهایی که شیطان گفته بود
به حقیقت رسیدند
اما رقص را هرگز فراموش نکردند
و برای رسیدن به آزادی
برای برقراری عدالت
و رسیدن به وحدت مردم جهان ،
هنوز که هنوز است
نسل آن ها در حال رقصیدن است

تنها زمانی که زن و مرد
سیاه و سفید
دارا و ندار
دست در دست هم بگذارند
و در سایه ی وحدت ،
زیباترین رقص جهان را با هم برگزار کنند ،
خواهیم دید
که این زمین پست و خاکی ،
از بهشت خداوند زیباتر خواهد شد‌.

.
موومان اول :

سرتاسر فضای بهشت ،
غم رده و افسرده بود
به هر گوشه که می نگریستی
فرشتگانی را می دیدی
که زانوی غم بغل گرفته
در غصه و اندوه فرو رفته بودند
از شادی و خوشحالی هیچ‌ نشانی نبود
هوا تیره و گرفته بود
انگار مه ای از غم ،
بر آسمان بهشت سایه انداخته بود

و خداوند خدا ،
ساکت و افسرده ،
به دور دست ها خیره شده بود
جبرئیل پیر و فرتوت ،
نگاهی به میکائیل جوانتر انداخت
و هر دو با نگاهی پرسش برانگیز ،
چشم به دهان عزرائیل دوخته بودند
عزرائیل نگاهی به اسرافیل کرد و چشمک زد
و از زیر عبایش ،
دشنه ی بزرگی را نشان داد
که از آن خون می چکید …..

اکبر درویش . مرداد ماه سال ۱۴۰۲

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد

 

سمفونی پیدایش اگر چه بر خلاف روایت های جاری است اما دیدگاهی تازه را در پیش چشم می گشاید .

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago