این شوم , نفرین شده , ” تنهایی “ هنوز هم , مرا رها نمی کند حوا , سیب را بچین تا با خوردن آن , شریک تو شوم همراه تو همدرد تو تا در کنار هم , شاید توانستیم تنهایی را , مغلوب کنیم حوا , سیب را بچین شاید شاید …
حوا , سیب را بچین آغوش می خواهم تا پایان تنهایی که خسته ام که بس خسته ام .
این شوم , نفرین شده , ” تنهایی “ هنوز هم , مرا رها نمی کند !!