Categories: شعر

سیب را , …

سیب را , …
من ,
تو را ,
وسوسه کردم
تا سیب را ,
بچینی
و با من ,
قسمت کنی
زیرا ,
تو را ,
دوست می داشتم
و می خواستم
که بودن را ,
زندگی را ,
در کنار تو
و با تو قسمت کنم
تو باشی
من باشم
و , …
عشق

سیب را , …
من ,
تو را ,
وسوسه کردم
و تو ,
سیب را ,
چیدی
چون می دانستی
که برای با هم بودن ,
من حتی ,
در برابر خدا هم ,
خواهم ایستاد

سیب را , …
اکنون ,
خورده ایم
و زندگی را ,
با عشق ,
ترانه کرده ایم
ما ,
که حتی ,
به خدا نیز ” نه ” گفتیم !!

اکبر درویش . 9 تیرماه سال 1392

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago