Categories: شعر

شاید باور کنم

از دست نوشته های :
” در سایه ی ارنداد “
اول :
گفت :
خود را
باور دارم
گفتم :
خدا را !؟
گفت :
نمی دانم
کفر می گویم
اگر فردا ,
سنگ شدم
شاید
شاید باور کردم !؟
دوم :
گفتم :
خدا بزرگ است
گفت :
من بزرگ هستم
که توانسته ام
این لعنتی را
زندگی را
تحمل کنم
من بزرگ هستم
که ایستاده ام
و پنجه
در پنجه ی این روزگار
انداخته ام !
اکبر درویش . مهر ماه سال 1392
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago